نوشته مرضیه رأفتی و یاسمن موسوی
خلاصه:داستان درمورد دختریه که گذشته خیلی سختی داشته و همیشه خلاءِ نبود پدرشو حس میکنه…این بین عاشق صمیمی ترین دوست نامزدش میشه و خودشوگناهکار میدونه…
مقدمه
گاهی باید ها را باید،نباید،کرد..
گاهی باید تمامه قانون هارا زیر پا گذاشت..
گاهی باید گذشت..
گاهی باید بد شد..
گاهی باید تلخ شد..
گاهی باید نبخشید..
گاهی باید خیانت کرد…
خیانت همیشه از سر داغ * و شهوت نیست..
گاهی خیانت لازم است..گاهی باید صدایه وجدان را خاموش کرد..
گاهی شاید شیطان راست میگوید..
گاهی نباید از خود گذشتگی کرد..
گاهی لازم است عاشق شی..
لازم است فقط عشق را انتخاب کنی…
گاهی فقط میشود سهم یک نفر باشی..
گاهی عشق تب تند نیست…
عشق است
زندگی عشق است…