نوشته mahtab
خلاصه:
رمان درباره دخترى ب اسم رها هست که ى دختر شرو شيطونه و پدر و مادرش رو از دست داده و خونواده پدر و مادرش هيچ سراغى ازش نميگيرن و اون با دو تا از دوستاش همخونه هست و دانشجوى زبانه و هم تو يکى از آموزشگاههاى زبان تدريس ميکنه و خرج درس و دانشگاهو زندگيشو خودش درمياره و قلبش درگير يک عشق يک طرفس .
بنابر دلايلى رها و دوستاش مجبور ميشن از خونه اى که هستن دربيان و اتفاقاتى که باعث تغيير زندگيش ميشه و اون رو تو دوراهى سختى قرار ميده و بين دو عشق قرار ميگيره
رمان از زبان رها نوشته ميشه
حالا با خوندن رمان قضايا براتون روشن ميشه ………پایان خوش
خسته و کوفته از سر کار برگشتم و در رو باز کردمو
وارد خونه شدم طبق معمول هما تو آشپزخونه بود اينو از صداى بهم خوردن ظرفا بهم فهميدم پاتوقش آشپزخونه بود زيادى ب خورد و خوراک شکمش ميرسيد ى دختر تپل بود ولى خيلى مهربون بودبهش سلام دادم و رفتم طرف حموم تا دوش بگيرم خستگى از تنم در بره
زير دوش بودم که يهو ى تيکه کوچيک از اون آجراى سقف شتلق افتاد رو گردنم جدا از اينکه خستگيم در نرفت ى درد هم نصيبم شد مات و مبهوت هنوز تو شوکه اين بودم که چجورى آجر تکه شد و خورد به گردنم خيره شدم به سقف و زود دوش گرفتم و حوله رو پيچيدم به تنم و از حموم زدم بيرون.
هاله؟هاله؟نکبت کجايى؟
صداش از داخل آشپزخونه اومد
چقد اين بشر شکموء
هاله:چى ميگى باز صداتو مث کلاغ انداختى سرت بنال
رها:مگ تو به اين صدرى نکبت نگفتى بياد خونه رو ى ترميمى چيزى بکنه همين روزاس که رو سرمون بد شه
این یک رمان کوتاه است
تعداد صفحات:302صفحه پرنیان،70صفحه پی دی اف