دانلود رمان روزهای سرد عاشقی
نوشته امیر فرهی
قسمتی از داستان
صداى حركت چرخ هاى اتوبوس بر روى جاده ى پر پيچ و خم دخترك نابينا را به خودش آورد ؛ اوتا به حال بدون پدر و مادر خود جايى نرفته بود و شايد هم دليل ترسش از اين مسافرت همين مى باشد.
دلارام دستش را بر روى دست كارولاين كه درست كنارش نشسته بود گذاشت و به آرامى فشرد و به صداى پدر و مادر خود كه درست بيرون اتوبوس روبه شيشه ى دلارام ايستاده بودن و با جملات به سلامت خترم ، خدا به همراهت باشد او را بدرقه ى مسافرت مى كردند گوش داد.
ساعت ها از حركت اتوبوس گذشته بود ؛ دلارام پس از مدتى كه در سكوت سپرى كرده بود بالاخره روبه كارولاين كرد و گفت :
_دلارام_اميدوارم كه اين دفعه نااميد برنگردم .
كارولاين كه حسابى تحت تاثير حرف دلارام قرار گرفته بود نگاه تحسين برانگيزش را به چهره ى دلارام انداخت و با لحن مهربانش به او گفت ...