نام نویسنده: فریماه یوسفی
ژانر:عاشقانه، اجتماعی
خلاصه:
داستان درباره ی دختری مثل من ومثل شماست…این رمان داستان زندگی این دخترروبیان می کنه که زندگیش پراز فراز ونشیبه…این رمان از زبان دخترک داستان بیان میشه…
مقدمه:
حِس تَنهایی وبی کَسی بَداَست…
تَنهایی ای کِه تاحالا،
بَرایَت این قَدردَردناک نَبود…
حِس تَلخی کِه،
بَرایَت تااَلآن،
ناآشنا ب
قِسمَـــت اَوَل:
مامان- ترمه جان…بیاناهارآمادست…
-دادزدم وگفتم:باشه مامان…الان می یام…
ترانه-اومدتواتاق وگفت:چرادادمی زنی؟…ترسیدم…
-کتاب توی دستم روبستم وروی میزگذاشتم وگفتم:دادزدم صدام به مامان برسه…مشکلیه؟
ترانه-نه…راستی…ترمه امروزبعدازظهرمی خوایم بریم والیبال…میای؟
-سرم روتکون دادم وگفتم:آره می یام…اوممممم…فقط خودمونیم؟
ترانه-نه بابا…بچه هاهم میان…
-کدوم بچه ها؟؟
ترانه-سمانه، هیوا، سینا و…خیلی هستن!
-ایول…هرچه قدرتعداد بیشترباشه…بیشتر خوش می گذره…
ترانه-ترمه کلاست رومی خوای چیکارکنی؟
-به پیشونیم زدم وگفتم: آخ راست میگی…من امروزکلاس دارم..امامی تونم نرم !
ترانه-مامان چی؟…به مامان چی میگی؟
-می گم دارم میام باتووالیبال…مجبورنیستم برم که!
ترانه-باشه…بیابریم پایین که الان صدای مامان بلندمیشه !