loading...
تاپ رمان
m.f بازدید : 1282 سه شنبه 29 تیر 1395 نظرات (0)

دانلود رمان از غرور تا عشق

نویسنده : baran

خلاصه:باران خانوم واقااراد مادریک اتفاق نه چندان خوشایند :(برای دوطرف)باهم اشنامیشن ودریک مهمونی که بیشتر به مجلس خاستگاری خواهراقاارادشبیه هست باهم صحبت می کنند.یکی ازافرادفامیل برای اینکه تلافی اذیت هاوازارهای باران رودربیاره به دروغ حرف هایی جلوی بقیه میزنه که …

قسمتی از داستان

سالن خلوت بود واین نشون دهنده ی این بودکه همه ی استادا رفتن سرکلاساشونو مابدبخت شدیم.درزدیم باصدای کلفتش گفت:بفرمایید
منوباران اب دهنمون روقورت دادیم وسریع باران روشوت کردم جلو برگشت یه چشم غره به من رفت منم به روی خودم نیاوردم سلام کردیم اونم جواب سلاممون روداد.
سیرابی:فکرنمیکنیدیه مقداردیرکردین؟
بعدازاین حرف استاد،صدای سلام یه پسراومد بعدش یکی دیگه هم سلام کردصداشون اشنابودبرگشتیم عقب وبادیدن ارادو سیاوش چشامون گردشد

باصحبتای استادفهمیدیم دانشجوی انتقالی هستن که منتقل شدن به دانشگاه ما.باصدای استادکه ازشون دلیل دیررسیدنشون رومیپرسید ،به خودم اومدم.
اراد:ببخشیداستاد توی راه یه خانوم نابلدکه معلوم نبودازکجاگواهی نامه گرفتن زدن به مابرای همین دیر شد تابیایم.
استاد:اولین واخرین بارتون باشه من روی نظم وانضباط وسرموقع حاضرنشدن درکلاس حساسم.بفرمایید بشینید.
بعدازتشکرازاستادرفتن نشستن استاد برگشت سمت ما وگفت:شماعلت تاخیرتون چیه؟
باران باقیافه ی خونسردوخرکنی گفت:خروسمون قوقولی قوقو نکردوخواب موند.درنتیجه ماهم خواب موندیم.
همه به غیرازاون دوتاکه باعصبانیت نگاهمون میکردن،زدن زیرخنده.
استاد:خروستون؟
باران:بله تازه نمیدونید چه صدای بدی هم داره.
استاد:مسخره میکنید؟
باران:نه بابااستاد مسخره چیه؟تازه به خاطرخواب موندن خروسمون پای دوستمم اسیب دید.حالامیتونیم بریم بشینیم؟
استادکه مات چرت وپتای مابوداروم گفت:بله بفرمایید.
دوباره همه زدن زیرخنده جزاون دوتا.تنها جای خالی ته کلاس کناراون دوتانره قول بود من سریع تررفتم روی یکی ازصندلی ها نشستم که نزدیک پسرانباشم.

باران چپ چپ نگاهم کردوبااکراه روی صندلی نشست ولی کاملا مشخص بودکه اصلا ازاینکه کنارشون نشسته خوشش نمیاد وتاجایی که میتونست صندلی رو کشیدسمت من.

من:برواونورتر صندلیم یه ورشده الان پخش زمین میشم فقط دوتا پایش روی زمین.باران یه نگاه به من و وضعیتم وصندلیم کرد و زدزیرخنده.
پسراباتعجب نگامون میکردن.
من :کوفت.


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 159
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 39
  • بازدید امروز : 65
  • باردید دیروز : 207
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 65
  • بازدید ماه : 3,568
  • بازدید سال : 17,874
  • بازدید کلی : 268,935