loading...
تاپ رمان
m.f بازدید : 161 سه شنبه 05 مرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان باور ندارم

نوشته فاطمه

خلاصه :
این داستان سرگذشت دختریه که توی یه خونواده ی پرجمعیت زندگی می کنه وبعدازمرگ پدرش خانواده ی عموش به ایران میان ورازهایی فاش میشه که شایددرکشون برای خیلیا سخت باشه اما شراره درظاهر ساده ازشون می گذره …اتفاقایی براش پیش میاد که اونو ازاین رو به اون رو می کنه…شراره دیگه اون شراره ی قبل نیست…صدوهشتاد درجه تغییر کرده…پایان خوش


این داستان،داستان یه عشق حقیقیه…

بیشترداستان از زبون دختره بیان می شه وگه گداری از زبون پسره!

 

 

قسمتی از داستان:

درو به هم دادم…هر چه قدر تلاش کردم،نتونستم قفلش کنم..با حرص یه لگدنثارش کردم که مش سلام با لبخند اومد سمتم..با یه دست درو کشید به سمت خودش وبا دست دیگه کلید رو توی درچرخوندوبا لبخند گفت:
-یادگرفتی دخترم؟
سری تکون دادم وگفتم:
-دستتون دردنکنه..!
کلیدهارو دستش دادم وگفتم:
-مشتی..دیرم شده باید سریع برم،در ورودی قلقش دست خودتونه،بی زحمت….
پرید میون حرفم وبا لبخند گفت:
-پیر شی دخترم…برو به درس ومدرسه ت برس!
لبخند زدم ازشنیدن لفظ”مدرسه”…کیفمو روی شونه م انداختم واز ساختمون بیرون اومدم…به سمت سمند مشکی رنگم رفتم،درو باز کردم وکیفمو گذاشتم روی صندلی جلو..صدای زنگ موبایلم بلند شد…”حامد”…پوزخندی زدم وزیر لب گفتم”دنیا خوب نیست”
-چیه؟
-شری؟…کوتاه بیا..بخدا من..
صدای آهسته ودردمندش نه دلم رو لرزوند ونه قلبم روفشرد…”هرکسی که”اون”نمی شد”
حرفش رو قطع کردم:
-علاقه ای به گفتن دوباره ندارم اما می گم…من هیچ علاقه ای به شخص تو ندارم..از اولشم هیچ وعده وعیدی ندادم که حالا طلبکاری..گفتی یه دوستی ساده،گفتم باش…با خودت چی فکر کردی؟


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 159
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 39
  • بازدید امروز : 72
  • باردید دیروز : 207
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 72
  • بازدید ماه : 3,575
  • بازدید سال : 17,881
  • بازدید کلی : 268,942