loading...
تاپ رمان
m.f بازدید : 441 جمعه 01 مرداد 1395 نظرات (0)

رمان در دست تو

نویسنده: sara

 ژانر : عاشقانه ، یکمی طنز.

خلاصه :
داستان درباره دختریه به اسم نفیسه که تو کافی شاپ کار میکنه ، یه روز به طور اتفاقی عشق دوران نوجوونیش ( هیراد ) ومیبینه ، و هیراد دوباره عاشق نفیسه میشه و سعی میکنه عشق نوجوونیشودوباره زنده کنه…پایان خوش

مقدمه:

✘زندگی زیباست…✘
⇦به زیبایی چشم های پف کرده از هق هق های شبانه⇨
←به زیبایی بغض های نفس گیر روزانه→
به زیبایی قلب تکه تکه شده از
شکسته های بیشمار
به زیبایی نفسی که از تنگی بالا نمیاید
♚به زیبایی تمام شدن♚
╮ تدریجی من ╰
↯ آری زندگی زیباست… ↯

 

 

قسمتی از داستان:

داشتم تند تند بند کفشمو میبستم ، تاحالا هم کلی دیرم شده بود ، نمیخواستم کاری که با اون همه زحمت جورش کردم ، راحت از دستم بپره.
این مامانمم مثه بچها باهام رفتار میکنه و لقمه میذاره دهنم… آخه تو این هیری ویری که من دیرم شده ، لقمه درس کردنش چی بود دیگه!!!
_ وای مامان خفم کردی!!! دیرم شده مادر من…
مامان : عه خب دختر گلم این لقمه آخرم بخور سرکار ضعف نکنی!
بزور لقمه ی آخرم خوردم ، به هرحال مادره دیگه دلش میشکنه…
_ آ آ ، بفرما مامان خوردم…. دیگه دیرم شده فدات بشم ، تا ماشین گیرم بیاد طول میکشه.
بوسه ای به صورت چروکیده ش زدم.
مامان : ناهار خونه نمیای دخترم؟
_ نه مامانی فک نکنم اصلا وقت بشه ، اگه نتونستم بیام ، با بچها همونجا یه چیزی میخورم شما نگران نباش.
مامان : باشه عزیزکم ، مراقب خودت باش مادرم ، نبینم چیزی نخوری و به خودت نرسیا!!!
با اینکه خودمم میدونستم تا وقتی کار هست ، من حتی اگه چیزیم نخورم ، گرسنم نمیشه. ولی انقد اینارو با مهربونی و نگرانی گفت که ناخودآگاه قبول کردم.
_ باشه مامانی شمام مراقب خودت باش ، زیاد به کمرت فشار نیاریا. دکتر خیلی سفارش کرده ، چیزای سنگین بلند نکنی. کاری داشتی بگو من بیام… منکه نمردم!!!


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 159
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 39
  • بازدید امروز : 59
  • باردید دیروز : 207
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 59
  • بازدید ماه : 3,562
  • بازدید سال : 17,868
  • بازدید کلی : 268,929