نویسنده: neghabdare makhfi
ژانر : عاشقانه – پلیسی – کل کل – اجتماعی و بر اساس زندگی واقعی .
خلاصه ی رمان :
روایتی از زندگی واقعی دو دختر .. دو دوست به نام های غزاله و عاطفه که ناخواسته و یا
از روی سادگی وارد اقیانوس میشوند … اقیانوسی از جنس ترس .. از جنس مشکلات و سختی ها ..
عاطفه در پی انتقام جویی میرود و غزاله ای که ناجی خود را همراه با ترس میابد …
دو دوست که از شیطنت چیزی کم ندارند و آیا از این اقیانوس سالم بیرون میایند ؟؟
روایتی عاشقانه همراه با شیطنت ها و کل کل های دخترونه .. پلیسی و گاهی تلخ و شاید شما بتونین
تمام حس ها رو در این داستان تجربه کنید … داستانی متفاوت از عشقی متفاوت و جاودانه … پایان خوش
با پشت دستم اشکام رو پاک کردم تو یه لحظه بلند شدم و دوییدم .نمیدونستم کجا فقط دوییدم .
نفسم که تنگ شد ایستادم و به پشت سرم نگاه کردم . کسی نبود .
بین درخت ها نشستم .از این تنهایی دلم ریخت… خودم رو عقب کشیدم و به تنه ی درخت تکیه دادم .
پاهام رو تو شکمم جمع کردم . از ترس دست هام میلرزید . سرم رو روی زانوم گذاشتم و بغضم رو خوردم .
فکرم رفت سمت حرف های بهرام … هنوز باورم نمیشد چی شنیدم .
همیشه آرزوی شنیدن این حرف ها رو داشتم . همیشه توهمم این روز بود ولی …
جانم بود گره ی ابروهای مرد …
میدونستم اذیت میشه میدونستم یه روز خسته میشه … اصلا بهرام از کجا پیداش شد .
با حس فرو رفتن تو آغوش کسی چشمام رو باز کردم . از این آغوش نمیترسیدم …
خودم رو بیشتر تو آغوش عاطفه فشردم و هق زدم . بغضم رو شکستم .
دست های عاطفه کمرم رو نوازش میکرد …
-آروم باش عزیزم. تموم شد … غلط کردم تنهات گذاشتم آروم باش حالت بد میشه .
-چرا رفتی ؟ چرا بهرام اومد ؟ چرا الان باید حرف بزنه ؟
عاطفه کمکم کرد تا بلند شم …
-پاشو غزاله جان پاشو بریم .
تا خونه حرفی نزدیم .مثل عروسکی بودم که هر طرف کشیده میشه …
روی تخت دراز کشیدم ، عاطفه کنارم روی تخت نشست :
-نمیخوای حرف بزنی ؟
دست عاطفه رو گرفتم …
-دوسش دارم .
-میدونم .
-نمیخوام اذیت شه … نمیخوام خسته شه .
-میدونم .
-نمیتونم اعتماد کنم . اگه ولم کنه بره چی ؟
عاطفه موهام رو از صورتم کنار زد و پتو رو روم کشید :
-الان فقط بخواب بعدا دربارش فکر کن .
قبل از این که بره دستش رو گرفتم .
-چی کار کنم ؟
-به نظر پسر خوبی بود . گاهی وقتا باید ریسک کرد .
به رفتن عاطفه نگاه کردم . کلافه بودم …آخه چرا یه دفعه ؟؟؟؟